روزهای اخر هفته
سلام نی نی ناز من
الان که دارم خاطراتتو مینویسم مثل فرشته ها خوابیدی از بس که امروز شیطونی کردی گلم
عزیزم چند روزی بود اینترنتمون باز نمی شد منم نمیتونستم به وبلاگت سر بزنم امروز بابایی گلت رفت درستش کرد منم الان اون روزا چه کار کردیم برات می نویسم.مرسی گلم
هفته گذشته روز چهارشنبه رفتیم خونه ی مامان گلم صبحانه و نهار اونجا بودیم برای شام هم رفتیم خونه ی خاله ی مهربونت که تازه یه پسمل خوشگل و مامانی به دنیا اورده توهم خیلی دوشس داری وبهش میگی« منیم دوستوم» یعنی دوست من..بعدشم خاله بزرگی زنگ زد وگفت ما هم می اییم که اومدندو خیلی خوش گذشت برای شام هم رفتیم رستوران دست خاله درد نکنه که اونجه هم اتیش سوزوندی و همه رو خسته کردی بعد از اونجا هم رفتیم خونه ی خاله ی بزرگ و شب اونجا موندیم روز بعدشم نهار خوریدم رفتیم بیرون خاله جون ما رو برد بازارچه گشت و گذارو خرید کردیم و کلی به شما خوش گذشت برای شام هم بابایی اومد شب رو هم اونجا موندیم صبح جمعه باز رفتیم بیرون گشتیم و نهار خوردیم بعد از نهار هم ما اومدیم خونه ی خودمون خاله جون اینا هم رفتند عروسی............اینم عکسها.........
اینم عکس اقا محمدحسین دوست داشتنی وعصبانی که اگه شیرش یه زره دیر بیاد زود اخمو میشه
الهی خاله قربون اون نگاهات بشه
تو رستوران همه رو کلافه کرده بودی
اینم عکس دختر خاله گلت فاطمه جون
اینا هم عکسهایی از بازارچه
هر کی بخواد سوار ماشین بشه از شما باید اجلزه بگیره
خودت رفتی پسندیدی و خودت خرید کردی
که تو خوابم ولشون نمی کردی قربونت برم